می خواهم امشب کبوتر دل را پرواز دهم تا نشانی از صاحب این دوره و زمان بیاب
مبا من همراه می شوی؟
پس به نام خداوندگار آخرین موعود بال را می گشایم و می پرم و اوج می گیرم
از بالا که می نگرم همه جا را غرق در سرور می بینمچراغ های رنگی ، طاق های نصرت ، فرش های قرمز رنگی که برای ورودت پهن گشته است ، دسته های گل ، بسته های شکلات ، جعبه های شیرینی و بوی اسپند که مشامم را آکنده می کندچه شهری ، چه انتظاری و چه منتظرانی ،پس آقا چرا نمیائی؟ این همه خوبی و نیکی ، پس یوسف زهرا کجائی؟
من هم می خواهم پائین بیایم و از میان آدمیان با تو حرف بزنم و بیابمت ، پائین می آیم
به ناگاه صدای هلهله و شادی نگاهم را معطوف به پشت سر می کندعده ای دختر و پسر با هم در حال رقص در مراسم عروسی هستند و شادی می کننداینجا نشانه ای از تو نخواهم یافت ،
می روم تا بیابمت جلوتر می روم
صدای گریه می آید ، گریه کودکی به خاطر دعوای مادر و پدرش بر سر آنچه که دارند و ندارند می روم چون می خواهم بیابمت امشب
خیابان شلوغ است وازدحامی عجیب برپا می باشد ، از میان جمعیت عبور می کنمدر میان جمعیتی که برای شادی به خیابان ها آمده اند
صدای فریاد زنی می آید که از تمامی افکارم رهایم می کند
آری تمام هستی اش را دزد برده است و مردم نگاهش می کنند و دزد در ازدحام می گریزد
جلوتر که می روم دختر و پسر جوانی را می بینم که دختر و پسر با هم غریبه هستند و تازه دقایقی است که با هم آشنا شده اند و دست در دست هم گذاشته اند و قدم می زنن
دمی روم به مجلسی که به یمن میلاد تو برپا گشته است داخل می شوم ،
جمعیت فراوانی را می بینم اینجا حتما خواهم یافت تو را
صداهائی به گوشم می رسد
همه دست بردعا برداشته اند برای شفای بیمارشان ، برطرف شدن مشکلشان ، برآورده شدن حاجاتشان و برای سلامتی شان و..... خدا خدا می کنند
و هیچ کس را نیافتم که برای سلامتی تو ، ظهور تو خدا خدا کند
دلم شکسته است ، از دور چه انتظار شیرینی بود و از جلو هیچ نیافتم
حتی نشانه ای از تو نیافتم
آقای من نکند از دور هم که مرا تماشا می کنی منتظر هستم و از نزدیک .......
به درونم که مشاهده می کنم شرمنده می شوم یادم می آید دیروز چطور دلت را شکستم
یادم می آید که حرف هایم ، سخن هایم چطور دلت را آزرده کرده است
هوایم بارانیست ، نیافتمت در این شهر به این بزرگی و حتی درون خودمپس کجائی و در شب میلادت چه میکنی؟
آدمی دلش که میگیرد پناه به مادر می برد
امشب نیز می دانم دلت گرفته است و چشمانت بارانی ست و برای مادر درد و دل می کنی و اشک می ریزی
شبا می رم تو مدینه ، میرم کنارمادرم ، صورتمو من می ذارم ، روی مزار مادرم
به مادرم میگم مادر ، من از همه غریب ترم ، من یاور همه می شم ، هیشکی نمیشه یاورم
هیشکی نمی خواد مادرم ، که من یه روز ظهور کنم ، بیام برای انتقام ، دنیا رو غرق نور کنم
پی نوشت :
میلاد یوسف زهرا (س) بر همگان مبارک باد
امیدوارم به خاطر لحن تندم حلال کنید حقیر رو
التماس دعا